تربیت و منطق زندگی

یکی از کارهایی که در تربیت انجام دادن آن برای بیشتر والدین سخت است، رعایت «منطق زندگی» است. منطق زندگی از دید من، یعنی یک نکتۀ ساده: «هر کس زندگی خود را دارد». حتی اگر ساده به نظر برسد، اما شواهد نشان می‌دهد، این‌گونه نیست. منطق زندگی می‌گوید، اولاً من می‌توانم و باید نسبت به فرزندم دلسوز، خیرخواه و حامی باشم. ثانیاً فرزندم هم به‌عنوان یک انسان، زندگی خودش را دارد و می‌تواند هدف، روش و مسیر زندگی‌اش را انتخاب کند. طبعاً هر چه فرزندم بزرگ‌تر و به سن قانونی (۱۸ سال) نزدیک‌تر می‌شود، باید نسبت متعادلی بین دو مورد بالا ایجاد شود؛ یعنی دلسوزی و حمایت من باید معقول باشد و از طرفی هم کاملاً بپذیرم که انتخاب‌های او متعلق به خودش هستند، حتی اگر اشتباه باشند. من به‌عنوان مادر یا پدر می‌توانم عشق‌ام را نثار فرزندم کنم، اما با رعایت پذیرش دوطرفه و احترام به منطق زندگی.

درک این موضوع تبعات زیادی دارد. بسیاری از رفتارهای ما در تربیت اشتباه هستند، چون منطق زندگی را درک و رعایت نمی‌کنیم. برای مثال، هر جا دیدید:

در مسائل تحصیلی فرزندتان کنترل زیادی دارید و او به اجبار دارد با شما همراهی می‌کند

هنگام موفقیت و شکست فرزندتان، حتی از خود او شور و حرارت بیشتری نشان می‌دهید

گاهی آن قدر در بارۀ مسائل او حساسیت دارید که انگار جای‌تان عوض شده است

در بارۀ هر رفتار فرزندتان نظر می‌دهید و انتظار دارید او عیناً طبق رهنمودهای شما رفتار و زندگی کند

تصور می‌کنید کنترل‌ها و مراقبت‌های شما او را از هر خطا و انحرافی دور نگه می‌دارد؛

متوجه باشید که شاید دارید منطق زندگی را نادیده می‌گیرید. شخصیت فرزندان متفاوت است. گاهی نوجوان یا نوجوانی به خاطر شرایط تربیتی یا هر دلیل دیگر، دوست دارد در زندگی با فرمان والدین حرکت کند. اما هستند نوجوانان و جوانانی که به دلایل آشکار و پنهان، تمایل چندانی به حضور فعال والدین در زندگی‌شان نشان نمی‌دهند. اصرار والدین به تغییر این وضعیت یا ادامۀ کنترل و نظارت با توجیه خیرخواهی و حمایت، می‌تواند عواقب بدتری داشته باشد.

یکی از ویژگی‌های فرهنگی ما ایرانی هیجانی اندیشیدن و عمل کردن است. ما بیش از ان‌که از عقل و منطق‌مان تبعیت کنیم، تابع هیجانات و احساسات‌مان هستیم. این ویژگی، در نادیده گرفتن منطق زندگی تأثیر زیادی دارد. ممکن است ما در حرف بپذیریم که چیزی به نام منطق زندگی وجود دارد و اگر آن را رعایت نکنیم، چه بسا تبعات ناگواری دامن‌گیر ما و فرزندمان بشود، اما در عمل نمی‌توانیم از حس حساسیت، کنترل و دخالت رها شویم. منطق زندگی را زیر پا می‌گذاریم و نه فقط در نوجوانی، بلکه حتی در جوانی و سنین بالای ۲۰-۱۸ فرزندمان، هم‌چنان به کنترل‌ها ادامه می‌دهیم. در کنار آن، حمایت‌های مالی هم تداوم می‌یابد، اما به جای آن‌که فرزندمان متوجه باشد که این کمک‌ها خارج از قواعد و منطق زندگی است، او و دیگران را توجیه می‌کنیم که اشکالی ندارد و باید همیشه حامی بچه‌ها بود. اسم همۀ این نوع کارها را هم عشق و محبت می‌گذاریم تا خیال همه آسوده باشد که چیز خاصی اتفاق نیفتاده است. بله! یادمان باشد که بر اساس منطق زندگی، کسی که به سن قانونی رسیده است، باید درک کند که دست‌اش توی جیب خودش برود. حالا به هر دلیلی این اتفاق نمی‌افتد، معنایش این نیست که وظیفۀ والدین است تا هر زمانی به فرزندشان پول بدهند و از او حمایت مالی کنند.

در موضوعات دیگر زندگی هم این اتفاق می‌افتد و والدین خواسته و ناخواسته، منطق زندگی را نقض می‌کنند. در انتخاب رشته، شغل و همسر، گاهی مادر و پدر نقشی بیش از حد معمول ایفا می‌کنند. هستند والدینی که حتی بعد از ازدواج فرزندشان نمی‌توانند نقش کنترل و دخالت خود را کنار بگذارند. رعایت منطق زندگی از کودکی شروع می‌شود و هر چه پیش‌تر می‌آییم باید جدی‌تر و پررنگ‌تر شود. با آغاز نوجوانی، والدین باید توجه بیشتری به منطق زندگی و رعایت آن داشته باشند تا با رسیدن فرزندشان به جوانی، تا حد امکان اوضاع بهتر باشد. خلاصه آن‌که منطق زندگی می‌گوید انتظار نداشته باش فرزندت همانی بشود که تو تصورش را داری، او را مجبور نکن که فقط با توصیه‌ها و رهنمودهای تو مسیر زندگی را پیدا کند، همیشه مانع ریسک و جسارت فرزندت نشو، فکر نکن تو می‌توانی او را از هر انحرافی دور نگه داری و به فرزندت القا نکن که زندگی یعنی فقط آنچه تو می‌فهمی. رعایت منطق زندگی، ما را به نزدیک‌تر می‌کند