تربیت و سبک زندگی
حرفهای خالهخرسه!
۱۰ جملهای که نباید در تربیت به کار ببریم
مرد کشاورزی به یک خرس کمکی کرد و آنها با هم دوست شدند. مرد و خرس همراه هم بودند تا اینکه مرد خسته شد و زیر سایۀ درختی خوابید. سروکلۀ مگس مزاحمی پیدا شد که روی صورت کشاورز میچرخید. خرس با دست، مگس را دور کرد، اما بعد از مدتی مگس بازگشت. خرس چند بار مگس را از صورت کشاورز پراند، ولی مگس هر بار برمیگشت. بالاخره خرس عصبانی شد، سنگ بزرگی برداشت و مگس را که روی صورت نشسته بود، نشانه گرفت.
اینکه مگس مرد یا نه؛ راویان در مورد آن اختلاف نظر دارند، اما در مورد مردن کشاورز محترم، اتفاق نظر وجود دارد. حالا «دوستی خالهخرسه!» ضربالمثلی است که همه آن را میدانند، ولی شاید نمیدانند که ممکن است خودشان هم مصداق خالهخرسه باشند! مرد یا زن هم فرقی نمیکند؛ هنگامی که کسی با نیتی خوب، مرتکب اشتباهی میشود، میتوان عمل او را به دوستی خالهخرسه تشبیه کرد.
خالهخرسهها حضوری چشمگیر در همهجا دارند. هر جا که کسی با نیت دوستی، کاری انجام دهد که نتیجهای نامناسب داشته باشد، یک خالهخرسه یا عموخرسی حضور دارد! توجه به چند نکته هم لازم است:
– شانس آوردهایم که افراد، فقط گاهی خالهخرسه میشوند.
– بعضیها کمتر و بعضیها بیشتر، خالهخرسه بودن را تجربه میکنند.
– خالهخرسه شدن به طور معمول امری ناهشیار یا ناآگاهانه است.
– لحظۀ خالهخرسه شدن ناهشیار است، اما نتیجه کاملاً عینی و هشیارانه است.
– عدۀ زیادی با آنکه از نتیجۀ خالهخرسه بودن آگاهند، اما نمیتوانند از این نقش بیرون بیایند.
سلام خالهخرسه!
گفتم که خالهخرسه همهجا حضوری چشمگیر و گاه فعال دارد، حتی در فرزندپروری و تربیت. پدر، مادر، مربی و هر کسی که سروکارش با بچهها میافتد، ممکن است گاهی خالهخرسهای باشد که خودش هم متوجه آن نیست. بنابراین، وقتی از خالهخرسه صحبت میکنیم، بیخودی دور و بر خودتان را نگردید و به جای آن، به آینه نگاه کنید؛ شاید زودتر خالهخرسه را بشناسید!
اینکه چطور میشود در جلد خالهخرسه میرویم و ناخواسته، از یک نیت خوب به نتیجهای نامناسب میرسیم، بحثی مفصل لازم دارد. به طور حتم، خالهخرسه شدن با ویژگیهای عاطفی بیشتر ارتباط دارد تا با ویژگیهای شناختی. ایفای این نقش، برخاسته از عواطف و هیجانات ماست و البته بخشی از آن هم به ناآگاهی و ناشیگری برمیگردد که همان بعد شناختی موضوع است.
یک خواسته، علاقه، انتظار یا توقع ناشی از یک احساس یا هیجان کنترلنشده، میتواند به سرعت یک آدم عادی را به یک خالهخرسه تبدیل کند. به طور معمول، زمینهها و بسترهای خالهخرسه شدن هم فراهم است و فقط کافی است جرقۀ هیجانی زده شده و فتیله روشن شود.
از رفتار خالهخرسانه چه میدانید؟ بیایید بعضی از دانستههایمان را مرور کنیم تا نوبت به بیان چند نمونه از حرفهای خالهخرسه برسد.
- بسیاری از حرفهای خالهخرسه قدمتی تاریخی دارند، حرفهایی که انگار سینهبهسینه نقل شدهاند و هنوز هم بر زبانها جاری هستند.
- اینگونه حرفها ریشۀ فرهنگی هم دارند، یعنی هم خاستگاه آنها باورهای فرهنگی است و هم از نوعشان میتوان نگرشهای فرهنگ به تربیت را تا حدی تشخیص داد.
- اگر جسارت نباشد، بپذیریم که بسیاری از حرفهای خالهخرسه، نشانهای از ضعف دانش تربیتی، ناشیگری و غلبۀ احساسات بر منطق است.
- در موقعیتهای زیادی، حرفهای خالهخرسه ناخودآگاه و ناخواسته بر زبان میآید، یعنی حرفهایی هستند که به صورت عادت درآمدهاند و میدانید که ترک عادت، موجب…!
- شدت و ضعف بهکار بردن حرفهای خالهخرسه به موقعیت و شرایط هم بستگی دارد. ارتباط زناشویی و نوع نگاه به زندگی و تربیت، از عوامل مؤثر در این شدت و ضعف هستند. مثلاً در زمان عصبانیت، تنفر، بدبینی، دعوا و شرایط همراه با فشار روانی، حرفهای خالهخرسه مثل نقل و نبات پخش میشود، اما افرادی که به طور کلی مسلط، مثبتنگر و خوشبین هستند، کمتر از این حرفها استفاده میکنند.
- بعضی از حرفهای خالهخرسه دو نسخه دارد: قدیمی و جدید! حرفهایی بودند که الان کمتر شنیده میشوند، ولی نسخۀ تغییریافته و جدید آنها، به وفور وجود دارند. مصادیق را در ادامه خواهید خواند.
- در بعضی از حرفهای خالهخرسه، مایههای طنز و شوخی دیده میشود، اگرچه باید به تبعات دیگر آن بیشتر توجه کرد، مثلاً حرفهایی که حتی اگر خندهدار هم باشد، آمیخته با تحقیر یا تبعیض است.
- در مجموع، خالهخرسه، خالهخرسه است و حرفهایش حتی اگر ظاهری خوب داشته باشد یا با نیتی خیر بیان شود، میدانیم و میدانید که نتیجه چیست!
خالهخرسه چه میگوید؟
چند نمونه را برای شما آوردهایم، اما به یاد داشته باشید که هم نمونههای عمومی و شایع حرفهای خالهخرسه زیاد است و هم حرفهایی را میتوان یافت که موردی یا خیلی شخصی است. هر پدر، مادر، مربی و بزرگتری ممکن است تکیهکلامها و کنایههایی داشته باشد که او را به شخصیت خالهخرسه نزدیک کند. شاید لازم باشد به شوخیها، کنایهها، تکیهکلامها، نصیحتها، تذکرها و حرفهایی که میزنید، بیشتر دقت کنید.
بابا را بیشتر دوست داری یا مامان را؟!
از قدیمیترین و رایجترین حرفهای خالهخرسه است و در موقعیتهای گوناگون و شرایط متنوعی بر زبان میآید. راستی چرا باید از یک بچه، در هر سن و سالی که باشد، بپرسیم: «بابا را بیشتر دوست داری یا مامان را؟» به نیت ناخودآگاه این حرفها توجه کردهاید؟ در ذهن کسی که چنین سؤالی میپرسد، چه میگذرد؟
به دیوانه گفتند: «مراقب باش با کبریت، چوبها را آتش نزنی». جواب داد: «اِ، پس با کبریت میشود چوبها را آتش زد؟» لازم نیست توضیح دهم که در مثل مناقشه نیست، ولی باید یادآوری کنم که گاهی یک حرف یا سؤال، جرقۀ ابهام یا شکی را در ذهن روشن میکند که به سادگی خاموششدنی نیست. وقتی ذهن یک کودک یا نوجوان را در برابر انتخاب دو گزینه قرار میدهیم: «مامان یا بابا؟» نتیجۀ انتخاب هرچه باشد، به تنش و استرس خواهد انجامید. حتی اگر او واقعاً جهتگیری خاصی داشته و یکی از والدین را بیشتر دوست داشته باشد، پرسیدن این سؤال، شاید یادآور خاطرات تلخ و فکر کردن به موضوعاتی باشد که برایش خوشایند نیست.
بابا را دوست داری یا مامان را؟! یک سؤال بیجا، بیمورد و ضدتربیتی است و از جانب هر کسی که پرسیده شود، ناموجه و غیرمنطقی است.
میتوانی فلانی را زمین بزنی؟!
این سؤال شکلهای متفاوتی دارد و البته نسخۀ قدیمی و جدید آن هم فرق میکند. در نسخۀ قدیمی، بزرگترها خواسته یا ناخواسته و جدی یا شوخی، بچهها را از نظر زور و بازو روبهروی هم قرار میدادند با این نوع سؤالها: «میتوانید با هم کشتی بگیرید؟»، «میتوانی فلانی را زمین بزنی؟»، «ببینم زور کدامتان بیشتر است؟»، «کی میتواند همه را بزند؟»، «کی از همه قویتر است؟»
در نسخۀ جدید، هماوردجویی و ترغیب به رقابت، بیشتر جنبۀ روانی و ذهنی پیدا کرده است، با این نوع سؤالها: «کی شاگرداول است؟»، «کی میتواند- در درس، امتحان یا سوژۀ دیگر- از همه جلوتر بزند؟»، «میتوانی روی بقیه را کم کنی؟»، «کسی حریف تو میشود؟»
رقیبتراشی یکی از آفتهای بزرگ تربیت است، چه در قالب زور و بازو و چه در قالب درس، ورزش و هر فعالیت دیگر. مقایسۀ دو کودک یا نوجوان که به ظاهر با نیت خیر و برای ایجاد انگیزه صورت میگیرد، میتواند تبعاتی چون حسد، تنفر و دشمنی داشته باشد.
در دنیای امروز، توجه به تفاوتهای فردی مورد تأکید است و انتظار میرود در تربیت و فرزندپروری هم، تفاوتها مورد احترام قرار گیرد. هر سخنی که تفاوتهای فردی را نادیده بگیرد، افراد را به مقایسه بکشاند و آنها را رودرروی یکدیگر قرار دهد، جزو دایرهالمعارف خالهخرسه محسوب میشود.
پسر که گریه نمیکند / دختر که دعوا نمیکند!
تصورات امروزی به نقشهای جنسیتی بسیار تغییر کرده است. امروز دیگر کسی از شنیدن اینکه خانمی پزشک، خلبان و رئیس یا مدیر است، چندان تعجب نمیکند، چنانچه در مورد آقایان هم پرستاری، آشپزی و خیاطی، به پدیدهای عادی تبدیل شده است. روانشناسان میگویند نقش جنسیتی بیش از آنکه وابسته به خود جنسیت باشد، به انتظارات فرهنگ و جامعه مربوط است.
وقتی از همان زمان کودکی، برای دختر عروسک و اسباببازیهایی برای آشپزی و خیاطی میخریم و به پسر ماشین، توپ و اسباببازیهایی برای تعمیرکار یا پزشک شدن میدهیم، در واقع، به آنها نقشی را القا میکنیم که انتظار داریم. به دلایل متعددی، الان وضعیت تغییر کرده است و این تغییرات روزبهروز بیشتر هم میشود. وقتی در ایران تعداد شرکتکنندگان و پذیرفتهشدگان دختر در کنکور از پسرها پیشی میگیرد، وقتی در همۀ شهرها میتوان پزشکان زن یافت و وقتی زنها در عرصههایی که مختص مردان شمرده میشد، به طور فعال حضور مییابند، معنایش این است که دیگر نباید قالبهای جنسیتی را به کودکان تحمیل کرد.
چرا نباید از پسر انتظار داشت که گریه کند؟ آیا معنای این حرف، آن نیست که گریه کار دخترهاست و دخترها گریه میکنند چون ضعیف و بیعرضهاند؟! آیا در زندگی واقعی و بین بزرگسالان هم، گریه برای مرد عیب محسوب میشود؟
چرا نباید از دختر انتظار داشت که دعوا کند؟ آیا معنای این حرف، آن نیست که دعوا کار پسرهاست و پسرها دعوا میکنند چون جسور و پرروتر هستند؟! آیا در زندگی واقعی و بین بزرگسالان هم، دعوا برای زن عیب محسوب میشود؟
همه میپذیرند که بین زن و مرد تفاوتهایی وجود دارد و اصولاً این تفاوتها، بخش مهمی از مباحث مربوط به روانشناسی تفاوتهای فردی است. نکتۀ ظریف و اصلی در مورد تفاوتها، تحمیل و بزرگنمایی است. تحمیل این قالب که: «پسر گریه نمیکند» یا «دختر دعوا نمیکند» و امثال این حرفها، نه فقط به شکلگیری درست نقش جنسیتی کمک چندانی نمیکند، بلکه به تقویت تصورات نادرست در ذهن کودکان میانجامد.
واقعیت زندگی این است که گاهی پیش میآید مرد گریه کند یا زن مجبور به دعوا و مبارزه باشد؛ چرا باید افراد را در ابراز عواطف و تمایلات محدود کنیم؟ از این نوع حرفهای خالهخرسه، موارد دیگری را هم میتوان یافت. شاید شما اصطلاحات مشابهی را بهکار ببرید یا در خانواده و فامیل مفاهیمی شبیه آنچه بیان شد، رایج باشد. در بهکار بردن این نوع جملهها بیشتر دقت کنید.
تو باید حقت را بگیری!
گرفتن حق، چیز بدی نیست، اما حق داریم تا حق؛ و البته آموزش گرفتن حق هم به همین یک جمله خلاصه نمیشود. خوب است که بچه یاد بگیرد مقابل زورگویی بایستد و زیر بار حرف زور نرود، اما بحث «حق»، موضوع ظریفتری است.
در مورد گرفتن حق دو مسئله قابل توجه است:
اول– تشخیص اینکه حق چه چیزی است، همیشه کار راحتی نیست. وقتی بین دو بچه دعوایی پیش میآید، هم تشخیص اینکه کدام راست میگوید و هم رعایت انصاف و اجتناب از تعصب، کار دشواری است. گاهی بچه چیزی را حق تصور میکند که حق نیست. تفکر حقبهجانب در مورد حق، شاید بیشتر از کودکان، بین بزرگسالان رایج است. هر کسی در هر موضوعی فکر میکند که حق با اوست و پیرو این ایده، به حقطلبی و مجادله میپردازد. دو کارمند سر اینکه کدام یک مستحق اضافهکار و پاداش هستند، زن و شوهر سر یک موضوع و اینکه چه کسی باید حرف آخر را بزند و دو دوست سر اینکه کدام یک حق دوستی را بیشتر به جا آوردهاند، دچار مجادله میشوند. ما کودکان را هم وادار به گرفتن حقی میکنیم که تشخیص آن همیشه ساده نیست.
دوم– گاهی گرفتن حق معادل واژههایی چون زورگویی، زرنگی و حقهبازی میشود. به بچه غیرمستقیم یاد میدهیم که در صف نانوایی، جلو بزند و زودتر نان بگیرد، اگر جایی چیزی را به رایگان توزیع میکنند، از سر کول همه بالا برود تا سهم بیشتری بگیرد یا در مدرسه فوتوفنهایی را بهکار بگیرد که در دل معلم جا باز کند؛ و بعد همۀ اینها را معادل حق تفسیر میکنیم.
نمیخواهم وارد بحث آموزش حق گرفتن شوم، اما اشاره به همین نکته کافی است که «حق» باید همراه با واژههایی چون: صلح، انصاف و مدارا آموزش داده شود، نه با: خشم، درگیر شدن، پرخاشگری و زورگویی.
«تو باید حقت را بگیری»، از زبان خالهخرسه یک جور معنا میشود و از زبان یک آدم صلحدوست، با انصاف و اهل مدارا، جور دیگر. جای تعجب و تأسف دارد که خیلیها در مورد گرفتن حق، از زبان خالهخرسه حرف میزنند و آموزش میدهند.
اینقدر دست و پا چلفتی نباش!
گاهی ما از روش انگیزشی معکوس استفاده میکنیم، یعنی با ایراد گرفتن یا سختگیری، انتظار داریم که رفتار درست به وجود آید یا تقویت شود. به فرزندمان در مسائل درسی سخت میگیریم تا او بیشتر روی درس و مشق وقت بگذارد. به راه رفتن، حرف زدن، سلام دادن و رفتارهای دیگرش ایراد میگیریم تا به اصطلاح، ایراد کارهایش را بداند و درست رفتار کند. امان از دست پدر، مادر، پدربزرگ، مادربزرگ، معلم، مربی و هر فرد ایرادگیر دیگر که تصور میکند با ایراد گرفتنهایش، کار خیر و درستی انجام میدهد. این نوع تفکر و روش، حتی در زن و شوهری و انواع روابط انسانی دیگر هم دیده میشود؛ افرادی که به باور خودشان، با ایراد گرفتنهای مکرر و مستمر، قصد اصلاح و بهبود دارند؛ اما به طور معمول، نتیجه چیز دیگری است.
یک نمونۀ رایج از تفکر ایرادگیری، ایراد گرفتن به دست و پا چلفتی بودن است. خالهخرسه از این نوع حرفها، زیاد بر زبان میآورد، وقتی:
– هنگام راه رفتن، پای کودک به جایی گیر میکند یا به مانعی میخورد؛
– یک نوجوان چیزی را میشکند؛
– وسیلهای یا ظرفی از دست کودک میافتد؛
– پای کودک یا نوجوان پیچ میخورد؛
– نوجوان در ورزشی مثل فوتبال، نمیتواند مهارت مورد انتظار را نشان دهد.
خالهخرسه میگوید: «اینقدر دست و پا چلفتی نباش!» یا «تو چقدر دست و پا چلفتی هستی!» و به خیال خودش، تذکری بجا و لازم داده است، اما شاید نمیداند که پشت این تذکر، چه تحقیری نهفته و چقدر به اعتماد به نفس کودک یا نوجوان لطمه وارد میشود.
اگر حرف گوش نکنی، مامان / بابا دوستت ندارد
روشی معمول برای واداشتن کودک به اطاعت و حرفشنوی، بهکار بردن همین جمله است. در قدیم خشونت این جمله در حرفهای خالهخرسه بیشتر بود و در نسخۀ جدید، فقط کمی ملایمتر بهکار میرود. اینکه کودک تا چه حد باید حرفشنوی داشته باشد، باز نیاز به بحثی مفصل دارد، اما فعلاً بیان چند واقعیت کافی است:
– انتظار اطاعت محض، نادرست است
– وادار کردن به حرفشنوی و اطاعت، همیشه کار درستی نیست
– کمسنوسال بودن یک انسان، همیشه به معنای الزام او به اطاعت از یک بزرگسال نیست
– حرفشنوی و اطاعت، باید با منطق و دلیل همراه باشد
– گاهی حرف نشنیدن و اطاعت نکردن، بیشتر از حرفشنوی و اطاعت، به صلاح است.
پس، یک نکتۀ مهم، تأمل در ضرورت و الزام حرفشنوی و اطاعت است. نکتۀ دیگر، به ربط دادن این موضوع به دوست داشته شدن و نشدن باز میگردد. وابسته کردن ابراز عشق و محبت به کودک و نوجوان به هر موضوعی، روش درستی نیست. در روانشناسی گفته میشود که پذیرش باید بدون قید و شرط باشد. من فرزندم را میپذیرم و دوست دارم، به همین صورتی که هست، اما این به آن معنا نیست که بدیهای او را نمیبینم. هر کودک و نوجوانی باید در محیطی تربیت شود که در آن پذیرش بدون قید و شرط وجود دارد. والدین و مربیان وظیفه دارند که کژیها و ناراستیها را تذکر دهند و برای اصلاح آنها اقدام کنند، اما نه با شرط دوست داشته شدن یا نشدن.
این هم از حرفهای خالهخرسه است که با ظاهری خیرخواهانه و مثلاً از روی محبت گفته میشود، اما نتیجۀ دیگری به بار میآورد. خالهخرسه وقتی در تربیت کم آورد، از هر ابزار و حربهای استفاده میکند، حتی از قطع و وصل علاقه و محبت!
خاک تو سرت که آدم نمیشوی!
این حرف خالهخرسه با اشکال گوناگون برای سنین کمی بالاتر بهکار میرود، بهخصوص برای نوجوانان و گاهی هم جوانان. این هم از روشهای انگیزشی معکوس است، یعنی حرفی که به نیت برانگیختن احساسات و تحریک فرد به تلاش بیشتر گفته میشود، اما در آن نه تنها تحقیر، بلکه توهین هم نهفته است.
خالهخرسه ممکن است تصور کند این حرفش طنزآمیز است و نیت بدی از گفتن آن ندارد، اما باید واقعیت را از طرف مقابل پرسید. وقتی چنین حرفی زیاد مورد استفاده قرار گیرد و به اصطلاح، لقلقۀ زبان باشد، خیلی چیزها را خراب میکند و تأثیر مخرب آن ماندگارتر خواهد بود. این، از آن حرفهای نیشدار خالهخرسه است که تا اعماق روان نفوذ میکند و به سادگی پاک نمیشود.
اگر به حرف مامان / بابا گوش ندهی، میگویم لولو بیاید و تو را بخورد!
ترساندن کودک از موجودات موهوم یا واقعی، با وجود آنکه تصور میشود روشی از مد افتاده است، اما هنوز کم و بیش مورد استفاده قرار میگیرد. ترساندن از لولو و غول یا آقادزده و حتی آقاپلیسه و امثال آن، از حرفهای دیرپای خالهخرسه است. البته سوژۀ ترساندن متناسب با زمان، تغییر کرده است.
ترساندن کودک از هر موجود موهوم یا واقعی، روشی نادرست و گاه خطرناک در تربیت است. ممکن است اثر این نوع ترساندن، تا سالها در ناخودآگاه کودک بماند و شخصیت او را حتی در بزرگسالی تحت تأثیر قرار دهد.
اگر فلان کار را نکنی، آقا / خانم عصبانی میشود
این هم شکل دیگری از ترساندن است که توسط خالهخرسه بهکار میرود. در یک فروشگاه، بچه اصرار به خرید چیزی دارد که نمیخواهید بخرید، چه میکنید؟ اگر خالهخرسه باشید، شاید این جملهها را بر زبان بیاورید: «این را نمیفروشند»، «این مال ما نیست» و «اگر از این دست برنداری، آقای فروشنده عصبانی میشود». در یک محل بازی، بچه از وسیلهای پایین نمیآید، ناگهان تفکر خالهخرسه گل میکند و میگویید: «اگر پایین نیایی، اون آقاهه میآید و ما را میزند!». در یک میهمانی، بچه از چیزی خوشش آمده و میخواهد با خود ببرد، یکی را نشان میدهید و میگویید: «سر جایش بگذار، عمو عصبانی میشود».
عیب این روش علاوه بر ترساندن، مایه گذاشتن از دیگری است. شما بچه را میترسانید، به قیمت به رخ کشیدن عصبانیت، زور و خشونت یک نفر دیگر و در واقع ضایع کردن او. قسمت جالب قضیه زمانی است که طرف مقابل یک غریبه بوده و به اصطلاح نه سر پیاز باشد و نه ته پیاز! بچهای در اتوبوس کنار مادرش نشسته است و سروصدا یا گریه میکند. مادر با انگشت، آقا یا خانمی را نشان میگیرد و میگوید: «اگر گریه کنی، این آقا / خانم ما را از اتوبوس بیرون میاندازد!». برای تربیت بچه، نه ترساندن درست است و نه مایه گذاشتن از دیگری برای ترساندن.
زور هیچکس به بچۀ من نمیرسد!
دیدهاید که در میهمانی یا جمعی، بچهای به بچههای دیگر زور میگوید، آنها را میزند و همهچیز را مال خود میداند، آنگاه پدر، مادر، پدربزرگ یا مادربزرگ با افتخار بچهشان را نشان میدهند و میگویند: «زور هیچکس به بچۀ ما نمیرسد!» این نوع خالهخرسهها آنقدر از زور و بازوی فرزندشان میگویند که خود بچه هم به این نتیجه میرسد که کار درستی میکند و اجازه دارد به همه زور بگوید. این جور حرفها، تشویق بچه به قلدری و زورگویی است و شاید تعبیر معیوب دیگری از همان گرفتن حق.
به طور کلی، در جریان تربیت، هر نوع رودررو قرار دادن بچهها کار غلطی است، بهخصوص زمانی که هدف از این رودررویی غلبۀ یکی بر دیگری باشد. تربیت بچۀ قلدر و زورگو کار چندان سختی نیست، مشکل زمانی نمایان میشود که این بچه به بزرگسالی برسد و بخواهد در جامعه و بین مردم زندگی کند. ممکن است خالهخرسه از دیدن قلدری فرزند، قند در دلش آب شود، اما نتیجه برای همه و همیشه شیرین نخواهد بود.
خداحافظ خالهخرسه!
دل کندن از خالهخرسه کار راحتی نیست، به یک دلیل روشن: بیشتر وقتها نمیدانیم یا متوجه نیستیم که کی خالهخرسه هستیم. خالهخرسه وقتی میآید که احساسات بر عقل و هیجان بر منطق غلبه کند و البته کنترل احساسات و هیجانها همیشه کار راحتی نیست.
پس، خالهخرسه چگونه میرود؟
– بدانیم کی عصبانی میشویم و موقع عصبانیت چه میگوییم.
– رفتارهای منطقی را بیشتر و بیشتر تمرین کنیم.
– طرز نگرش و تیپ رفتاری خود را تشخیص دهیم: سلطهجو هستیم یا اهل مدارا؟ مثبتنگر هستیم یا منفینگر؟ به محبت و ملایمت گرایش داریم یا به کینه و تنفر؟
– به بازخورد و نتیجۀ حرفهای خالهخرسه بیشتر بیندیشیم؛ ببینیم که فرزندمان نسبت به اینگونه حرفها چه احساسی دارد؟
– بپذیریم که نتیجۀ یک کار نادرست، حداقل باید ترک آن باشد نه اصرار بر ادامۀ آن.
ابراهیم اصلانی