نویسنده آقای ابراهیم اصلانی
روانشناس تربیتی
شادی؛ به همین سادگی
برف میبارید. بچهها که به حیاط آمدند، با دیدن برف ذوقزده شدند. دستهجمعی از این طرف حیاط به آن طرف میدویدند. انگار این حرکت بچهها سابقه داشت چون همه هماهنگ عمل میکردند. بچهها شاد بودند؛ به همین سادگی! با دیدن برف؛ با دویدن؛ با راه انداختن سروصدا و با کنار هم بودن.
دقت کردهاید که بیشتر ما بزرگترها حس عجیبی به دوران کودکی خودمان داریم. شاید راز وابستگی به نوستالژیهای کودکی در همین شادی و سادگی نهفته است. شادی برای کودک یک رفتار عادی است و او برای شادی دنبال بهانه و دلیل نمیگردد. اما بزرگتر که میشویم رفتهرفته شادی موضوعی پیچیده میشود. با هر چیزی به راحتی شاد نمیشویم؛ برای شاد بودن فلسفهبافی میکنیم؛ شادی را کاری کودکانه میدانیم؛ و برای شادی معادله و فرمول میسازیم. حتی خیلی از ما بزرگترها تصور میکنیم که شادی را در کودکی جا گذاشتهایم!
درست است که زندگی امروزی گرفتاریها و سختیها خود را دارد اما گاهی خوب است به همان حس و حال کودکی برگردیم؛ شاد باشیم و شادی کنیم؛ به همین سادگی. اگر مثل کودکیهایمان فکر کنیم، سوژههای زیادی را میتوانیم برای شادی بیابیم: برف، باران، لمس نور خورشید، دیدن دوست، یک خرید تازه، یک آبنبات، یک سلام، یک یادگیری جدید، و دهها موضوع دیگر؛ بدون بهانه و بدون پیچیدگی.
شادی و خنده در کودکی ساده است؛ در بزرگسالی پیچیده میشود، اما مدیریت آن کلید حال خوب است.
ابراهیم اصلانی
خنده و گریه
بیاید تصمیم بگیریم یکی دو روز روی خنده و گریهمان تمرکز کنیم. چه چیزهایی ما را میخنداند؟ با چه چیزهایی گریه میکنیم؟ شاید پاسخ ساده باشد، اما همیشه چنین نیست. گاهی از چیزهایی خندهمان میگیرد که واقعاً خندهدار نیست یا جای خنده ندارد. این موضوع در مورد گریه کمی پیچیدهتر است. خیلی از ما شاید آنقدری که اختیار خنده دست خودمان است در مورد گریه ارادۀ کمتری داریم. عدهای اشکشان دم مشکشان است و با هر اندوه کوچک و بزرگی چشمشان پر میشود. عدهای به سختی گریه میکنند یا حداقل بین دیگران خودشان را اینطوری نشان میدهند. همینها هم ممکن است گاهی اختیار از دستشان در برود و سر موضوعی هر چند ساده، گریه کنند اگر چه بهطور معمول این نوع گریهها در خلوت و تنهایی است.
بعضیها در مورد خنده و گریه باورهای خاصی دارند. عدهای «خنده بر هر درد بیدرمان دواست» را تجویز میکنند و معتقدند همیشه و به هر بهانهای باید خندید. گروهی میگویند «دل خوش سیری چند!» و معتقدند الکی خندیدن دلیل و معنایی ندارد. عدهای هم گریه را «دوا» و آن را برای صفای دل لازم میدانند.
به نظرم خنده و گریه به تنهایی نشانۀ چیزی نیستند. آنچه اهمیت دارد مدیریت خنده و گریه است. اگر بتوان تشخیص داد که یک نفر در طول زمان چه مدیریتی بر خنده و گریهاش دارد، شخصیت او قابل ارزیابی خواهد بود. حالِ خوب من و تو به مدیریت خنده و گریه بستگی دارد. اگر بتوانیم کمیت و کیفیت خنده و گریه را درک، تنظیم و کنترل کنیم، حالمان دست خودمان خواهد بود و در غیر این صورت، شخصیت دچار نوسان و بینظمی خواهد شد. خنده و گریه با فلسفۀ زندگیمان ارتباط دارد.
«فلک وقتی تو را میخنداند، میخندی. هنر آن است وقتی میگریاند، بخندی». کاری به جملۀ دوم ندارم، اما این گفته را بهانه میآورم تا تأکید کنم که خوب است روی مدیریت خنده و گریهمان بیشتر تمرکز کنیم.