تولدت نامبارک! | قسمت پنجم مترونوشت

تولدت نامبارک
در فضای خلوت مترو، جوان نابینایی با آکاردئون خود موسیقی دلنشینی می‌نواخت، اما زبان تلخ و شکایت‌های مداومش حکایت از سختی‌های زندگی داشت. او با وجود هنر زیبایش، از روزگار شکوه می‌کرد و حتی از مرگ استقبال می‌نمود. درخواست یکی از مسافران برای نواختن آهنگ تولدت مبارک، لحظه‌ای نشاط در فضا ایجاد کرد، اما بی‌توجهی درخواست‌کننده، دوباره او را به ناسزاگویی کشاند. این داستان یادآور اهمیت همدلی و برخورد مهربانانه در برابر دشواری‌های دیگران است.
نویسنده: آقای مرتضی مجدفر

قسمت پنجم از مجموعه مترونوشت

ظهر بود و برخلاف همیشه، مترو خلوت بود. تقریباً همه نشسته بودند و فضا و امکان برای تردد دست‌فروشان و حتی هنرمندان مهیا بود.

جوانکی حدوداً ۳۵ ساله که نابینا بود، بالا آمد. آکاردئون یا به قول ما ترک‌ها گارمانی در دست داشت و انصافاً خوب هم می‌نواخت. ولی علیرغم هنر خوبش، زبان تلخی داشت و مرتب از روزگار شکوه می‌کرد و به زمین و زمان لعنت می‌فرستاد. او می‌گفت: «اگر به من پول بدهید، همه را نوشابه می‌خرم و می‌خورم تا قندم از این که دارم بالاتر برود و بمیرم.»

کم‌وبیش، مردم به او کمک می‌کردند. اصرار داشت که پول به دست راستش داده شود.

خانمی از میان جمع که پوشش و وضعیت مقبولی داشت، به جوان نوازنده گفت: «امروز تولدمه! تولدت مبارک را می‌زنی؟!»

جوان با شوق شروع کرد به تکان دادن انگشتانش روی صفحه آکاردئون و آوای دلنشین موسیقی، فضای مترو را پر کرد. نواختن قدری ادامه پیدا کرد، ولی هیچ عکس‌العملی از سوی خانم درخواست‌کننده دیده نشد.

نوازنده که قدری جلوتر رفته بود، بازگشت و هم‌زمان با این که نواختن طولانی‌مدت خود را قطع کرده بود، پرسید: «کی از من تولدت مبارک خواست؟!» و چون هیچ جوابی نشنید، دوباره ناسزاگویی‌هایش را شروع کرد.

هم‌زمان با این که مردم آماده می‌شدند به خانم مذکور اعتراض کنند، او در کمال تعجب از قطار پیاده شد.

جوان نوازنده، شروع کرد آهنگ غمگینی را ترنم کردن و در حالی که کماکان ناسزا می‌گفت، چند نفری به او کمک کردند. البته او دیگر یادش رفته بود که پول‌های داده‌شده را با دست راستش بگیرد.

تکلیف، مشق یا فعالیت در منزل؟
مشاهده