خوشبختی یعنی چه؟! – قسمت اول

چرا و چگونه دو پرسش اساسی در زندگی هستند که هرکدام نقش مهمی در رشد و پیشرفت فرد دارند. "چرا" به دنبال معنا و فلسفه زندگی است و در لحظات بحرانی به فرد کمک می‌کند دلیل ادامه زندگی را بیابد، در حالی که "چگونه" به دنبال یافتن راهکارهای عملی برای مواجهه با مشکلات و بهبود شرایط است. استفاده متوازن از این دو پرسش ضروری است، زیرا گیر کردن در "چرا" می‌تواند به انفعال منجر شود و "چگونه" راهی برای پیشرفت و مدیریت بهتر زندگی فراهم می‌کند.

یادداشت‌های پراکنده و خاص در مورد زندگی، خانواده، تربیت و چیزهای دیگر

نویسنده آقای ابراهیم اصلانی

روانشناس تربیتی

«چرا» یا «چگونه»؟

در فضای مجازی متنی را می‌خواندم که آدم‌های بزرگ همیشه به جای «چرا» می‌پرسند «چگونه». نکتۀ مورد تأکید این بود که وقتی سؤالی را با چرا شروع می‌کنیم مغز دنبال تجربه‌های گذشته می‌گردد. اما وقتی سؤال به چگونه یا چطور تغییر می‌کند، راهکار عملی برای برون‌رفت از مشکل مورد توجه قرار می‌گیرد.

به این دو واژۀ سؤالی دقیق‌تر بیندیشیم. ما به هر دو نیاز داریم اما در شکل و اندازۀ متفاوت.

«چرا» سؤال همیشگی زندگی نیست، یعنی سؤالی نیست که هر روز از خود بپرسیم. اتفاقاً نکتۀ اساسی همین جاست که اگر چرا به سؤال مستمر زندگی تبدیل شود، یعنی هنوز سرگردان هستیم و تکلیف‌مان با خودمان و زندگی روشن نیست. بر عکس، لازم است «چگونه» سؤال همیشگی باشد تا بتوانیم تغییر کنیم، فعال باشیم و کاری انجام دهیم.

«چرا» به دنبال معنا و منطق زندگی است یا آن‌چه که «فلسفۀ زندگی» می‌نامیم. «چگونه» به دنبال روش و الگوهای کاربردی زندگی است یا آن‌چه که «سبک زندگی» می‌نامیم. کاملاً قابل فهم است که چرا و چگونه با هم ارتباط دارند و رد چگونگی را می‌توان در چرایی یافت.

«چرا» سؤال بنیادی زندگی است. این سؤال را باید از خود پرسید و گاهی تکرار و یادآوری کرد. «چرا» جاهایی در زندگی که گیر می‌کنیم، اوضاع سخت می‌شود و روحیه‌مان اصلاً خوب نیست، خیلی به کار می‌آید. می‌دانید که «چرا» سؤال اساسی «معنادرمانی» ویکتور فرانکل است. او در کتاب «انسان در جست‌وجوی معنا» فرد را به جایی می‌کشاند تا بودنش را با یافتن دلیل چرا تفسیر کند. فرانکل از کسانی که از زندگی سیر شده‌اند یا در مرز خودکشی هستند می‌پرسد که «چرا به زندگی ادامه می‌دهند؟» و با پاسخ این سؤال به فرد کمک می‌کند تا معنای زندگی‌اش را بازیابی کند.

"چرا" به زندگی عمق و معنا می‌بخشد، اما "چگونه" است که به آن حرکت و پویایی می‌دهد؛ هر دو پرسش در کنار هم ضروری‌اند تا هم درک بهتری از زندگی داشته باشیم و هم بتوانیم آن را به‌صورت فعال و مؤثر مدیریت کنیم.

«چگونه» سؤال پویایی و عملیاتی زندگی است. فقط با «چرا» نمی‌شود زندگی را مدیریت کرد. فرانکل در کتاب خود جمله‌ای را از نیچه نقل می‌کند: «کسی که چرایی برای زندگی دارد با هر چگونه‌ای خواهد ساخت». اما به نظر نمی‌رسد این برای زندگی کافی باشد. شاید کیفیت «چگونه» تا حدودی به «چرا» ربط داشته باشد، اما ادامۀ پویا، فعال و شاداب زندگی را تضمین نمی‌کند.

چرا (فلسفۀ زندگی) مبنای چگونه (سبک زندگی) است، اما «چگونه» نمی‌تواند سؤالی راکد و بی‌خاصیت باشد. اگر چرایی برای زندگی داریم اما از زندگی راضی نیستیم، حوصله نداریم و جدی عمل نمی‌کنیم، یعنی «چگونه»مان گیر دارد و خوب عمل نمی‌کند! شاید هم «چگونه» را زیاد به کار نگرفته‌ایم و تجربه‌های‌مان کافی و مفید نیست. یک احتمال دیگر را هم باید در نظر گرفت، این‌که «چرا»مان خیلی هم چرا نیست و لنگ می‌زند. گاهی شاید لازم باشد راه را برعکس برویم؛ یعنی چه؟ اگر «چگونه»ها را جدی بگیریم و به تجربه‌های مثبت و موفقی در نتایج «چگونه»ها برسیم، ممکن است «چرا» هم تکانی بخورد و بتوانیم در آن تجدیدنظر کنیم.

تربیت و راهنمایی
مشاهده

در زندگی به دنبال «چرا» باشیم اما راه «چگونه» را هم باز بگذاریم. «چرا» نباید تبدیل به باتلاقی شود که در آن گیر افتاده‌ایم و هر چه تکان می‌خوریم بیشتر فرومی‌رویم. «چگونه» می‌تواند ما را از این باتلاق و از سکون و انفعال برهاند.

🔔 پیشنهاد می شود قسمت دوم مقاله خوشبختی یعنی چه از همین نویسنده را دنبال کنید.