یکی از اصطلاحات غلطی که در نظام آموزشی ما رایج شده است، کاربرد “تکلیف” و “مشق” نزد معلمان و دستاندرکاران تعلیموتربیت است.
قدیمها اغلب خانوادههای طبقه متوسط به بالا خدمتکاری در منزل داشتند که به او “کلفت” یا “نوکر” میگفتند. فعلاً با نوکر کاری نداریم، صحبت سر کلفت است. یعنی فردی که مجبور بود و هست تمام کارهایی را که از سوی خانم یا آقای خانه به او ارجاع میشد یا میشود، انجام دهد.
کلفتی یعنی یکجور غلامی حلقهبهگوش؛ یکجور بیگاری و یکجور انجام وظیفه تا سر حد بیهوشی مطلق و بدون داشتن هیچگونه حال خوش.
وقتی به دانشآموز میگوییم تکالیف شما فلان کار و فلان وظیفه است، یعنی او را کلفت خودمان تلقی کردهایم و مجبور است کلفت ما باشد و هر چیزی را که به او ارجاع کردهایم، انجام دهد.
“تکلیف” از ریشه “تکلف” و “مکلف ساختن” گرفته میشود و بار معنایی منفی دارد. “کلفت” هم همخانواده “تکلیف” است؛ یعنی کسی که کاری را با مکلف شدن انجام میدهد. “مشق” هم با کلمهای مثل “مشقت” همخانواده است.
چرا باید دانشآموز مشقت بکشد؟
مشقت بکشد که چه بشود؟
یاد بگیرد؟
یادگیری با مشقت چه فایدهای دارد؟
چرا باید او را کلفت خودمان تلقی کنیم؟
هم “تکلیف” (کلفت شدن) و هم “مشق” (مشقت کشیدن) برای انجام دادن کارهای ارجاعی معلمان، عبارتهای انگیزهبخشی محسوب نمیشوند. من عبارتهایی نظیر “فعالیت در منزل”، “خلاقیتهای من”، “پروژه منزل” و… را بیشتر میپسندم. شما چه نظری دارید؟