یادداشتهایی درباره فرهنگ رفتاری مردم در مترو
نویسنده: آقای دکتر مرتضی مجدفر
در میانه یک روز پاییزی سوار مترو شدم. خلوت بود و از اینرو جایی برای نشستن پیدا کردم. دو کودک خردسال کمسنوسال که ظاهراً چیزی میفروختند، در میان جمعیت در حال رفتوآمد بودند. دو کودک، علیرغم لباسهای نسبتاً کهنه و تقریباً مندرس، ظاهری تر و تمیز و موهایی مرتب داشتند.
کودکان یکبار در حالی که از جلوی من میگذشتند، دستهای بسته خود را به دست من زدند و گفتند: “بزن قدش!”
دقایقی گذشت و دوباره هر دو پسر بازگشتند و همان کار را تکرار کردند. ظاهراً قصدی نداشتند و تنها دست گرهکرده یا مشت خود را به دست من میزدند و میگفتند: “بزن قدش!”
فردی که روبرویم نشسته بود، گفت: “اگر برای بار سوم خواستند این کار را بکنند تو عکسالعملی نشان نده…”
تعجب کردم و پرسیدم: “چرا؟”
گفت: “این شگرد آنهاست. دو یا سه بار دستت را با مشت خود نوازش میکنند و رد میشوند. ولی در بار سوم یا چهارم یکی از اجناسی را که میفروشند، داخل دستت قرار میدهند و مدعی میشوند که قصد داری آن کالا را بخری. چرا که کالا در دست توست. یعنی اینکه میخواهی آن را بخری.”
قبول نکردم و گفتم: “فکر نکنم چنین اتفاقی بیفتد.”
فرد روبرویی گفت: “حال که مترو شلوغ نیست، دو سه ردیف دورتر را نگاه کن و ببین راست میگویم یا نه!”
دوباره سروکله دو کودک دیده شد، در حالی که بهشدت با مردی در حال درگیری بودند و وجه کالای خریداریشده را از او طلب میکردند: گلسر بنجلی که فقط به درد دور انداختن میخورد و لا غیر.
لحظاتی بعد دو کودک در حال حواله کردن مشت خود به طرف من بودند و این مصادف بود با جمع شدن دستهای من و جلوگیری از ادای عبارت بزن قدش.
مترو، آیینهای از زندگی است؛ در کمک به کودکان کار، عشق را آغاز کنید، اما با چشمانی بینا و دلی آگاه قدم بردارید.
مرتضی مجدفر
سوار شدن در مترو آداب و رسومی دارد. اگر قصد کمک مالی به کودکان کار را دارید یا علی بگویید و عشق را آغاز کنید. حتی میتوانید کمک خودتان را جور دیگری به آنها برسانید، ولی مواظب باشید که با بزن قدش و یا علی گفتن کلاه سرتان نرود. این هم یکی از آداب و رسوم و شیوههای کسبوکار در مترو است.